بارون

آخرین تنها

رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم

بارون

همه بغضشون گرفته چرا بارون نمياد!؟


ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمياد!؟


روي ماهش کجا پنهون شده رفته کجا!؟


چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمياد!؟


نيتت رو واسه فال قهوه کردم ولي حيف


عکس اون چشماي قشنگ توي فنجون نمياد

من و کشتي تو با اين خنجر دوريت عجبه

چرا از اين دله ديونه يه کم خون نمياد!؟

مگه تو بيخبري موم رو پريشون ميکنم

 

دل تو واسه مويه پريشون نمياد

دل تو ازبس سفيد و لطيفه مثل برف

از خجالت تو برفي تو زمستون نمياد

تو دلم فقط يه بار مهموني بود تو اومدي

درا رو بستم از اون وقت ديگه مهمون نمياد

صدايه بارون قشنگه به شيشه که ميخوره

اما با غم نجيب روي ناودون نمياد

دو سه بار واسط نوشتم مثه آيينه ميموني

تو يه بار جواب ندادي چرا شمعدون نمياد

عمريه اسيرتم اسير اون چشماي ناز

يه ملاقاتي واسم يه بار تو زندون نمياد

نميگه کسي واسه مرمتش فکري کنيم

هيچکسي سراغ اين کلبه ويرون نمياد

زندگي بزيه شطرنج و من منتظرم

طرف مقابلم ولي به ميدون نمياد

گاهي وقتها اينقدر آب و هوام ابري ميشه

که قد اشکاي من از رود کارون نمياد

گاهي وقتا با خودم ميگم شاي ميخواد ذوق بکنم

اما معلومه نخواد بياد که پنهون نمياد

اونکه براي ديدنش ستاره ميچيني اهل نازه

پس با يه خواهش آسون نمياد

تو نامه آخري کلي دليل اورده بود

مثلا چون تشنه اند ياسايه تو گلدون نمياد

لااقل کاش راستشو براي من نوشته بود

کاش واسم نوشته بود به خاطر اون نمياد


نظرات شما عزیزان:

بشار
ساعت10:46---29 ارديبهشت 1390

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد ...
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به باد می داد
و دست های سپیدش را به آب می بخشید
و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند ...
دوستش دارم و ...


عاطفه
ساعت11:06---16 ارديبهشت 1390
چه شيرين بود... آمدنت !

و رفتنت...هم

ديوانه ام ؟

نه ...؟

به شوق آمدنت گريستم....

انگار همين ديروز.....بود

به شيرني رفتنت نيز....گريستم !



گاليله به جرم اثبات گرد بودن زمين

محکوم شد به مرگ....ا

اما گرد بودن زمين به ميليون ها عاشق حيات مي بخشد.



زمين گرد است....

پس تو دوباره ميآيي....

نه تابستانهاي سوزان...

نه خزان

و نه سرماي جانکاه زمستان

دواي انتظار من !!



زمين گرد است

ومن در انتظار دوباره بهار....

ميدانم ميخوانيم!

ميبينم اشکهايت را...



گريه مکن که دست روزگار طنابهاي قطور پيچده بر پاهايت را خواهد پوساند...

و تو

در آغوش من دوباره خواهي گريست...

ومن دوباره خواهم مرد...و

ما دوباره خواهيم زيست...

بهار من

اينجا همه چيز خوبست

آواز گنجشگان

برگ سبز درختان

وبوي نفس هاي تو ...!

غمگين نباش

من براي بوته هاي اقاقي باغچه اي ساخته ام

بخاري خانه ام را براي عبور زمستان برسم عاريه به آنها داده ام

و هر شب آن هنگام که ستار ه مان در افق غرب آسمان رخ مي نماياند

تا صبحگاهان....

باا شک آبياريشان مي کنم.

گرم و سيراب مي شوند....اما

تو بگو... گل هميشه بهارم

با دل تنگ اقاقي ها چه کنم !؟

اقاقي ها بهار ميخواهند..

گل هميشه بهارم....بگو

با کدامين بهار ميآيي...



lovelorn
ساعت10:46---16 ارديبهشت 1390
سلام قشنگ بود مثل هميشه
پيشه منم بيا
با اينكه يه نمه ازت دلخورم


بشار
ساعت10:16---15 ارديبهشت 1390

می خواهم ...
می خواهم بمیرم
نه اینکه قلبم از کار بیافتد
و تنم سرد شود
و با خاک یکسان شوم
می خواهم بمیرم
نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد
و هیچ خورشیدی بر من نتابد
و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم
می خواهم به مرگی کاملا غیر عادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آب
روییدن دانه
غروب خورشید
ابری شدن آسمان
می خواهم نیست شوم
تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم
دنیایی که هنوز آنرا ننامیده اند
دنیایی که مزه ی آن را نچشیده اند
دنیایی شبیه عالم خیال
که در آن همه چیز عادی باشد
جز وحشت از نیستی
جز درماندگی
جز تنهایی
و جز تنهایی ...


بشار
ساعت11:46---14 ارديبهشت 1390

خیلی خوبی ...
دوستت دارم ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:بارون,غم,خواهش,لیلی,مجنون,ساعت 2:13 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |